حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

دیشب کنار خاطراتم نشسته بودم صدایی به گوشم رسید وگفت:اینقدر به گذشته فکرنکن اینقد

خودتو وجدانتو ناراحت نکن از چه میگریی؟ازاین دنیای فکستنی که این سرنوشتو واست رقم زده

گفتم نه شاید حقم بوده شاید حکمتی توش بوده گفت:پس از چی شکایت داری گفتم هیچی دلم
به حال خودم زیاد نمیسوزه به حال کسانی که باز سرنوشتشون از من بدتره فقط دارم خاطراتمو

مرور میکنم خاطرات خوب و بدی که داشتم خاطراتی که به گذشته پیوست خاطراتی که دیگه رفتی
شددیگه برنمی گرده بخاطر اون روزها دارم اشک میریزم  گفتم تو را خدا برو تو دیگه سرزنشم نکن

باخود گفتم ای خدا چرا همه با من لج کردن حتی دنیا حتی.......

نظرات 15 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.zibaandishi.blogsky.com

عزیزم من همیشه به وبلاگت سر میزنم.
موفق باشی.من آپم

حسین چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ http://www.sabalancd.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما

پوریا پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://www.puriyaa.blogfa.com

یاد من باشد ...

یاد من باشد که فــردا دم صبح
به نسیم از سر مهــر سلامی بدهم
و به انگشــت نخی خواهم بست
که فراموش نگردد فــــــردا
با همه تلخی و نـــاکامی ها
زنـــدگی شیرین است!
و به شکرانه دیدار نسیم هر صبح
زنــدگی باید کرد

فاطمه پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ

سلام اپ زیبای بود
برات ارزوی موفقیت میکنم

فروزان پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

روزها رفتند و من
دیگر نمی دانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم

سلام خانم بهنوش امیدوارم حالتون خوب باشه ، با خوندن مطلبتون دلم گرفت

فروزان پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ

هر چه باشی نازنین، ایام خوارت میکند
هر چه باشی شیر دل ، دنیا شکارت میکند
هر چه باشی با لب خندان میان دیگران
عاقبت دست طبیعت ، اشک بارت میکند

زندگی همینه هم خاطرهای خوب داره هم خاطره های بد

فروزان پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

بهنوش عزیز امشب شب آرزوهاست امیدوارم به همه ی آرزوهای قشنگتون برسین

هر چی آرزوی خوبه ماله تو

دوست داشتم چهرتونو ببینم حدس میزدم چهرتونم مثله نوشته هاتون قشنگه ، بهتون می خوره خیلی مهربون باشین
اون عزیزیم که کنارتونه ، حتما گلتونه ، ایشالا همیشه لباتون بخنده

رضا پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ب.ظ http://archiveazad.blogfa.com

الهی نام تو ما را جواز،
مهر تو ما را جهاز،
شناخت تو ما را امان،
لطف تو ما را عیان.
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

الهی ضعیفان را پناهی.
قاصدان را بر سر راهی.
مومنان را گواهی.
چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد،
ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت.
ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت،
ای حی بی ذلت و ای معطی بی فطرت و ای بخشنده بی منت،
ای داننده رازها،
ای شنونده آوازها،
ای بیننده نمازها،
ای شناسنده نامها ،
ای رساننده گامها،
ای مبر از عوایق،
ای مطلع بر حقایق،
ای مهربان بر خلایق،
عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر
و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر،
از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
بیا دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید. و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست. بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

شب آرزوهاست و من آرزو دارم

دلت مثل بهار، پر شوداز لحظه های ماندگار

زندگیت خالی از اندوه و غم، لحظه های شادمانی بی شمار

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

سلام

امیدوارم که خوب خوب خوب خوب باشی

امشب شب آرزوهاست

امیدوارم به همه آرزوهات برسی

واسه منم دعا کن

[گل]ممنونم[گل]

مصطفی جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ http://nostalgic88.blogfa.com/

* *ــــــــــــــــــــــ*ـ♥ ـ*ــــــــــــــــــــــــــــ*♥ ‏ ‏ ‏ [گل]‏
‏ ‏
‏* *ـــــــــــــــــــــ♥*ــــــــــــــــــــ*♥ ‏ ‏[گل]
‏ ‏
‏* *ـــــــــــــــــ♥ــــــــــــ*♥ ‏ ‏ ‏ ‏[گل]
‏ ‏
‏* *ـــــــــ♥ـــــــ*♥ ‏[گل]
سلام...

بعد یه مدت دوباره آپ کردم....

خوشحال میشم بهم سر بزنی...منتظرم

‏* *ـــــــــ♥ـــــــ*♥ ‏[گل]

‏* *ـــــــــــــــــ♥ــــــــــــ*♥ ‏ ‏ ‏ ‏[گل]

‏* *ــــــــــــــــــــ♥ ـ*ــــــــــــــــــــ*♥ ‏ ‏‏[گل]

‏* *ــــــــــــــــــــــ*ـ♥ ـ*ــــــــــــــــــــــــــــ*♥ ‏[گل]

سعیده جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام خوبی خوشی دلم برات خیلی تنگ شده کاش زودتر میاومدی

مواظب خودت باش به همه سلام برسون.

bahram جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ http://taksetareh85.blogfa.com

sallllllllllllllllam, khobi?che khabar?

پاییز مریم جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.maryam14.mihanblog.com/

سلام
خوبی انشالله
ولی مطلبت نشون میده خوب نیستی امیدوارم هر مشکلی هست به حق الله حل بشه انشالله

من اپم سر بزنی خوشحال مشم
موفق باشی

بی کس شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ق.ظ http://yade-ashna.blogfa.com

سلام بهنوش خانوم
خوبی؟
اولا ممنون که دعام می کنی
من از سیرجان هستم( استان کرمان)
راستش غضیه ی عشق من به بهنوشم مال سال ۸۳ هست. خیلی طولانیه خلاصه ش میکنم. هر جمله ش کلی مفصله. اون روزا من توی یه هنرستان دخترونه مسئول کارگاه کامپیوتر بودم. یه وقتایی تدریس هم داشتم. بهنوشم اونجا دانش آموز بود. بعد از کلی ماجرا دیدم عاشقشم. اما نخواستم خودش بفهمه. می خواستم فرراموشش کنم. حتی استعفا دادم تا دستم بهش نرسه. بعد از مدتی توی یه کلاس کنکور خیلی اتفاقی همکلاسش شدم. خیلی داغون شدم. چون بینهایت دوسش داشتم. اونم برام احترام ویژه ای قائل بود. بازم جلو خودمو گرفتم. تا این که بعد از یه مدت دیگه نتونستم نبودشو تحمل کنم. هر شب گریه.. هر شب تا صبح قدم زدن... هیچ آدرسی هم ازش نداشتم. تصمیم گرفتم پیداش کنم. ۷ ماه تو کوچه پس کوچه ها وجب به وجب شهر رو گشتم تا اینکه بالاخره پیداش کردم. اردیبهشت ۸۵ بود. رفتم و به واسیله ی نامزد دوستم (اعظم) به گوشش رسوندم که می خوامش. ۱۰ ماه طول کشید تا بالاخره تونستم راضیش کنم. اما بعد از یه مدت کوتاه اونم وقتی که برای اولین بار باهام شام اومده بود بیرون ( با هماهنگی خواهر بزرگش اومده بود) گفت منصرف شده.
اعظم می گفت یکی رفته بهش گفته که پیمان توی مدرسه کی دیگه یی رو دوست داشته... در صورتی که توی عمرم به جز بهنوش هیچ کس دیگه رو نخواستم!
خلاصه از اون روز آقا پیمانی که با همه ی دنیا فرق داشت و شدیدا پیش بهنوش اعتبار داشت براش تبدیل شد به یه مزاحم خیابونی. دقیقا از روز ۳/۱۲/۸۵
از اون روز به بعد خودمو به هر دری زدم نشد. حتی اینقدر حالم خراب شد که منت همه رو می کشیدم تا بتونم کمتر از یک دقیقه از دور تو خیابون ببینمش. حتی یادمه یه بار برای اینکه این کار رو بکنن برام شصت هزار تومن باج دادم دو ماه هم منتظر موندم تا به یه بهونه بکشنش تو خیابون و من ببینمش. آرزو داشتم دختر بودم تا بشم بهترین دوستش. اما افسوس...
درد دلام زیادن .سرتم به درد آوردم. ببخش
دلم خیلی هواشو کرده. دوس دارم سرمو بزارم روی شونه ی یکی و از ته دلم بلند گریه کنم. خیلی برام دعا کن‌‌‌

مهدی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://idhem1990.blogfa.com

شکسپیر میگه: فراموش کن چیزی رو که نمی تونی بدست بیاری ، وبدست بیاور چیزی رو که نمی تونی فراموشش کنی.
موفق باشی.
بای

شهروز شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.odradek.blogfa.com

salam
bargharar bashi
bem sar bezan
ba shero kami ehsas paziratam
shahrooooooooooozzzzz!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد