حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم ساکم را بر میدارم و به راه می افتم این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد دیگر وقتی که داری به زمین می خوری به من تکیه نخواهی داد اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را برای چندمین بار از دست داده است و جایش را به تردید داده است . دهانت بوی دروغ میدهد می خواهم از تو متنفر باشم به همین سادگی
نظرات 1 + ارسال نظر
حامد HmD شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ب.ظ

بهنوش جان ی جمله که با این پستت در ارتباطه :
آشفتگی من از آن نیست که تو بمن دروغ گفته ای. من از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم باورت کنم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد