حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

سال 1391

سلام دوستان نازنینم اینقد دلم براتون تنک شده اومندم سال نو رو بهمتون تبریک بکم سال خوبی داشته باشین  در هر جای این دنیا که هستین .راستی فرا شب کنسرت داریوش هستش اینجا جاتون خالی قراره برم ان شالله سال دیکه شما رو هم ببینم اونجا 

میترسم

می ترسم از نبودنت…و از بودنت بیشتر!!!نداشتن تو ویرانم میکند… و داشتنت متوقفم!!!وقتی نیستی کسی را نمی خواهم.و وقتی هستی” تو را” می خواهم.رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام خداحافظی ات به جنونم می کشاند…و سلامت به پریشانیم!؟!بی تو دلتنگم و با تو بی قرار….بی تو خسته ام و با تو در فرار…در خیال من بمان از کنار من برو

بیجاره دلم

گاهــــــے دلم برای خودم تنگ میشود
گاهــــــے دلم برای باورهاے گذشته ام تنگ میشود
گاهــــــے دلم برای پاکیهاے کودکانه ے قلبم میگیرد
گاهــــــے دلم از رهگذرانے که در این مسیـر بے انتها آمدند و رفتند ، خسته میشود
گاهــــــے دلم از راهزنانے که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد
گاهــــــے آرزو میکنم اے کاش
دلــــــی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود
تا بشکند ...!!!

یه وقتایی هست که...
باید لم بدی یه گوشه...
و جریان زندگیت رو فقط مرور کنی...
بعدشم بگی...
به سلامتی خودم که اینقدر تحمل داشتم...

نظر شما جیه ؟

خداوندا اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت باخبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت,از این بودن,از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است
خدایا کفر نمی گویم, پریشانم
چه می خواهی تو از جانم ؟؟؟
مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.....