حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

یک روز بارونی

‎​أمروز باز دلم بارانیست باز دلم بهونه ی با تو بودن را دارد باز به یاد أون روزها به یاد أون روز بارانی من تو زیر بارون جه عاشقانه قدم میزدیم وبرای أینده أی که معلوم نبود اخرش به کجا میرسید نقشه میکشیدیمو قهقه میزدیم ولی أمروز باز همون اسمونه وهمون بارون ؤلی أز أون أرزوهائ قشنک من و تو خبری نیست فقط من ماندم و تو باران

namidanam

نمدانم نمیدانم به کدامین کناه مجازاتم به کدامین عشق محکومم که أینجنین بی تابم . خدایا أین غم جه میخواهد أز جانم ؟ جرا هرکز رهایم نمیکند بی انکه من بخوأهم به دنبالم می أید اکه کناهکارم مجازاتم کن ولی أین غم لعنتی رو نمیخواهم أزم دورش کن تا أینجنین بی تاب نبأشم. نویسنده بهنوش

با عبرت از شکست های گذشته ، کمر شکست های آینده را بشکن . . .
هر کسی به میزانی که تنهایی نیاز دارد ، عظمت دارد و بی نیاز است . . . گذشته را با خود داشته باش ، اما در آن زندگی مکن و فقط تجربه بگیر . . . بر زمین لجبازی پای مفشار ، که سخت لغزنده است . . . خداوند بزرگ است ، آرزوهایی که از او میخواهیم هم باید بزرگ باشد . . . قلب خود را از کینه دیگران پاک کن ، تا قلب آنها از کینه تو پاک شود . . . برای دیدن نور ، به خورشید نگاه کن و براری دیدن خدا به آفرینش خودت!!!

برأی تو که هیجؤقت نفهمیدی

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟   از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.   از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ از چه بنویسم؟   از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟   ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.   از چه بنویسم؟ از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟   شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم، دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.   شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکاری شناخته شدم.   نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.   که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی... امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی... از من بریدی و از این آشیان پریدی..

دنیای أینروزائ من

‎​دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست اگر برف بیاید هست اگر برف نیاید نیست مثل دنیای من اگر تو باشی هستم اگر نباشی .....!