حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حرف دلم

خیلی دلم گرفته نازنین هم از زمین هم از زمان نمی دانم چه بگم عجب دنیای عجیبی شده
دوست دارم تنها باشم تنها زندگی کنم و تنها بمیرم هیچ کس حرف دل کسی را نمیفهمد همه
شدن یه کوه یخی نمیدانم چرا اینا همش برام سواله؟؟؟؟چرا هیچکی ادم را درک نمیکنه اخه چرا؟؟
ولی اینو میدونم هر کی در زندگیش یه دردی داره اخه این روزا زندگی بدون درد نمیشه هر چه سعی میکنم نمی تونم احساسم رو اون طوری که میخوام به زبون بیارم .خدا یا تو بگو بااین دل
تنگ چه کنم چرا دنیا شده پر از دروغ پر از جنگ و جدال همه با هم قهرند حتا با خودشون چرا هیچ
که با هیچ که مهربان نیست نمی دانم گریه امانم نمیدهد خدا یا کاری کن که همه بدون غم باشند یعنی یه جورایی شاد باشند بار خدا یا کمکمون کن

نظرات 3 + ارسال نظر
ساناز سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ http://setarehyetanha.blogfa.com

سلام گلم خوبی عزیزم

بهنوش جون لینکیدمت فدات شم

فعلا

ساناز سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ http://setarehyetanha.blogfa.com

ممنونم بهنوش جونم

دریا چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.daryaa.blogsky.com

دلتنگ می شود، گاهی، این دلم، خیلی ساده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد