سلام دوستان منم به دعوت دوست گلم ف ف عروس فصل برفی به این بازی عجیب دعوت شدم ولی خداییش با
حاله می خوام 5 تا از خصو صیات شخصیم شما هم بدونید و بعدش هم 5 تا از دوستان رو انتخاب
کنم خدایش اینجا سخته خب من 5 نفر و میگم ولی شما همه دعوتیت باشه قبوله پس بسم الله
1_ادمی هستم زود عصبانی میشم ولی زودم پشیمون راستشو بخوای وقتی عصبانی شدم هر
چی دم دستم باشه فاتحش خوندن کاریش میکنم که همراه برف سال دیگه بیاد پایین شاید بگین
دیونم ولی نه عادتم سعی میکنم دیگه خودم کنترول کنم
2_همراه کوچکترین حرف یا بی احترامی گریه هام شروع شده دقیقن مث بچه ها
3_زود با همه صمیمی میشم وعیبی که دارم به همه اعتماد میکنم که می دونم اشتباهه اینم
باید از خودم دور کنم شاید براتون عجیب باشه
4_اگه چیزی بخوام باید همون موقع بهش برسم مثلا الان دلم بخواد برم جایی باید همین الان برم
اگه همون موقع نشد دیگه حسشو ندارم
5_همش که از خودم عیب و ایراد گفتم بذارین این یکی رو خوباشو بگم زیاد از حد مهربونی میکنم
اینم شاید یه موقعی کار دستم بده دلم برای دوستام زود زود تنگ میشه باید یه جوری ازشون خبر
داشته باشم همین دیگه
خب رسیدیم به 5 نفر انتخابیم ولی دوستان همه دعوتید
عروس فصل برفی فریبای گلم
راضیه عزیزم
نانی(دنیای من و بکس۰۲۳
دل شیدا(شیدای گلم)
متن اهنگ دیونه از قفس پرید از محمد زارع این اهنگ و خیلی دوست دارم
خواب دیدم از تو دور شدم , وای که عجب خواب بدی , گفتم بیا با هم بریم , گفتی که راهو بلدی , هر چی صدات کردم نرو , اما به جائی نرسید , یکی یه جا فریاد میزد دیوونه , از قفس پرید.صبح که رسید بیدار شدم , دیدم یه نامه روی در , نوشته بودی که سلام , مدتیو میرم سفر , بغضی نشست توی گلوم , خوابم یا این حقیقته , بازم صدات کردم ولی , دیدم سکوت جوابته.
گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزا , دوباره باز میبینمش چه خوش خیال بودم خدا , ساعتو لحظه هام گذشت , چشمام به کوچه خیره بود , من منتظر بودم بیاد خیلی دلم تنگ شده بود , روزا مثل دیوونه ها , پرسه زنون تو کوچه ها , شبا یه گوشه از اطاق , گریه و اهه بی صدا , مثل همون خواب سیاه, رفتو منو تنها گذاشت , گفتن این قصه تلخ , ارزش خوندنو که داشت.
خواب دیدم از تو دور شدم , وای که عجب خواب بدی , گفتم بیا با هم بریم , گفتی که راهو بلدی , هر چی صدات کردم نرو , اما به جائی نرسید , یکی یه جا فریاد میزد دیوونه , از قفس پرید
احساس عجیبی سر و پای وجودم را فرا گرفته است نمی دانم نگرانی من از چیست!خدا میداند
اما همیشه نگرانم .نگرانم که مبادا نتونم اون چیزی که خدا ازم خواسته به نحو احسن انجام بدم
خدا یا کمکم کن تا بتونم از پس امتحانت بر بیام خدا یا یاریم کن ومارا از شر شیطان دور نگه دار.می دونم
می دونم صدامو می شنوی به خاطر همبن با صدای بلند میگم خدایا دوستت دارم چون تو
همیشه با منی هیچوقت تنهام نذاشتی از همه مهم تر بهم صبر دادی خدا یا به همه دوستان من
صبر بده تنهاشون نزار دل هیچ کسی را نشکون
غم دنیا مال من خوشیهاش ما شما
اشک دنیا مال من خنده هاش مال شما
اشک می ریزم اما باز هم ارام نمی شم.بی قراری من از چیست؟نمی دانم خدا می داند.او را می
جوییم اما هر چه قدر می جویم کمتر اثار و نشانه ای از او می یابم.تنها چهره ای که لحظه به لحظه
جلو ذیدگانم رژه می رود چهره پاک و معصوم پسر بچه ایست که مرا می نگرد نگاه التماس گونه
اش سر اپای بدنم را می لرزانداو از من چه میخواهد!! ایا هنوز هم مرا می شناسد؟یعنی هنوز من
را به فراموشی نسپرده است.نه حتمن مرا می شناسد اگر مرا نی شناخت که هر شب به خوابم
نمی یومد.حتما می خواهد به من بفهماند که من اونجا خوشم به فکر من نباش.ولی من هیچگاه
نگاهش برق چشمانش را از یاد نخواهم برد.منتظرم روزی اونو بیبینم .بگو عزیزم اون دنیا چه جوریه
حتما بهتره جونم برات بگه از این دنیا که دیگه چیزی نمونده جز غم وغصه حتما خدا دوستت داشت
که زود تو رو برد اخه تو مال ما و مال این دنیای سرد و بی هدف نبودی.هر جا هستی به یادم باش
به یاد خواهری که تو همیشه تو قلبشی عماد گلم
(تقدیم به داداشم که پر کشید و رفت)
نمیدونم چرا دنیا امروزی اینجوری شده دیگه کسی اختیار خودش هم نداره دیگه ادم نمی تونه
برای اینده اش تصمیم بگیره چرا همش دیگران باید تصمیم بگیرند چراخانواده بجای اینکه به
پای حرف جوانان بشینند یه جورایی دارن حرف خودشون رو میزنن چرا به حرف اون اهمییت نمیدن؟
چرا نمی ذارن حرفشو بزنه؟ چرا نمی خوان بفهمن که تو دلش چی می گذره ؟چرا نمی خوان
بفهمند که می خوادبرای خودش زندگی کنه نه دیگران؟ چرا تا می خواد حرف ازدواج بزنه میگن
هنوز بچه ای اخه چرا؟مگه ادم دلش نمی خواد سرو سامون بگیره مگه ادم تا کی می تونه بچه
بچه باقی بمونه نمیدونم چی بگم. اون حق داره که همدم ایند ه ش خودش انتخاب کنه مگه نه؟
مگه این وسط این دو نفر چه تقصیری دارن که پای حرف خانواده بسوزند؟چه گناهی کردند که با
مخالفت خانواده یه جورایی ازهم جدا شن؟ چگونه میشه به اونا فهموند که یه سری از عقاید دیگه
قدیمی شده به درد امروزی نمیخوره اما افسوس که نمی تونی حرفت را اونطور که میخوای
بهشون بفهمونی که دیگه بچه نیستی می تونی تصمیم بگیری گاهی اوقات
اینقد ادم حرص میخوره که میخواد هر بلایی سر خودش و خانواده بیاره یا مجبور بشه قید خانواده
را بزنه من فقط با این حرفام میخوام به اونایی که اینجوری هستن بفهمونم که سخت در اشتباهن
این وسط چه کسی مقصره نمی دونم از خدا میخوام همه را عاقبت به خیر کنه.بار خدایا نذار کسی
غصه بخوره