حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیمحالا یک بار از شهر می رویم …یک بار از دیار …یک بار از یاد…یک بار از دل …و یک بار از دست

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،سفری بی همراه،گم شدن تا ته تنهایی محض،یار تنهایی من با من گفت:هر کجا لرزیدی،از سفرترسیدی،تو بگو، از ته دلمن خدا را دارم