حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

وقتی که دلتنکم

وقتی که کلمات، تو را میخوانند و تو در بودنم جاری نمی‌شوی…
دوباره عشق
در میان لبانم
بیصدا می‌نشیند
تا

صدایش کنی..


آرام آرام نم نمک باید دیر شود
نباید این غصه فراگیر شود
قصه درازاست اما
قصه گو باید کمی پیر شود... .


گلوی آدمی را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه
جا باز شود!!!
دلتنگیهایی که جایشان نه در دل...که در گلوی آدم است!!
دلتنگی هاییکه میتوانند آدم را خفه کنند!

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم و پارو زنان سوی تو فرستادم
وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم غرق شد... .

مهربانا :
سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده ی دلم را در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم
از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گل های زیبای عشق و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی....