حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

دلم کرفته

امروز حسابی دلم کرفته از صبح نشستم و دارم درو دیوار میبینم وتی دورو برمون شلوغه درشو نمیدونم همین که تنها شدیم میفهمیم ان شالله به سلامتی این جند ماه هم بگذره که بتونم برم بیرون راستی امروز همین که تلوزیون نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رو نشون داد یاد بارسال افتادم که همین موع تهران بودم و با دوستام رفتم نمایشکاه و کلی کتاب گرفتیم و خیلی هم خوش گذشت حال و هوای جالبی داشت بخصوص تو حیاط نمایشگاه بستنی فالوده ایشو ساندویج کالباس و دوغ واااای یادش بخیر جه زود زمان میگذره و اینا همشون میشن خاطره که ج. خاطره های خوب میمونه بعد اون هم خونه دوستم بختن و سمنو کلی عشق و حال و خنده و شادی البته خیلی برام جالب بود جون اولین بار بود همجین مراسمی رو میدیدم فضای روحانی و شاددیشب که باز خونشون بختن سمنو بود کلی هوس کردم ای کاش اونجا بودم ان شالله نظرشون قبول خولاصه امروز همش از دلتنگی رفته بودم تو حال و هوای خاطرات شیرین گذشته