حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

بگو چرا خدا غم را افرید؟

 فرشتگان از خدا پرسیدن: خدایا تو که بشر رو انقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟ خدا گفت : غم را به

 خاطر خودم آفریدم چون این مخلوقه من تا غمگین نباشه به یاد خالقش نمی افتاد !اری تا غم نداشته

باشیم و تا غصه نداشته باشیم محاله یه لحظه به فکر خالقمان باشیم ولی این انصاف نیست چرا نباید

موقع شادی و خوشحالی به فکر خدا باشیم؟باورتون میشه همین که به مشکلی برخوردیم دو دستی

می چسپیم به جانمازو رازو نیاز کردن گریه وزاری مگه نه؟ولی باید در هر جا و مکان و در هر شرایطی به

خدا فکر کنیم زندگی بدون غم شادی بی مفهومه عزیزانم من که همیشه با وجود این همه غم و غصه

بازم میگم شکرت یا ربی


محمد و فاطمه

دیشب باز فاطمه رو ورداشتم بردمش پارک اخه دلش گرفته بود خودم هم حوصلم سر رفته بود از تو

اپارتمان رفتیم به هوای اینکه نفسی تازه کنیم  ولی هنوز چند قدمی نرفته بودم که روی صندلی پارک

چشمم به خانومی افتاد که کنارش یه ویلچر بود که یه پسر بچه معلول نشسته بود اول شک کردم متعلق

به خانومه باشه اخه چون پسره یه مرد هندی بالای سرش بود و بهش میرسید ولی زنه سومالی بود

عربیش هم زمین تا اسمون با عربی امارات فرق داشت رفتم جلو سلام کردم و ازش پرسیدم پسرتون 

گفت اره محمد هستش ۱۹ سالشه خیلی دلم گرفت وکلی گریه کردم رفتم جلو به محمد سلام کردم

مامانش گفت ببین پسرم فاطمه هم عین خودته نمیتونه راه بره باهاش حرف زد اون خندید و از این که

اومده بود پارک خوشحال بود مرد هندی هم ازش نگهداری میکرد بهش غذا میداد ولی من به جای اینکه

دلم باز بشه دلم بیشتر گرفت ولی باز خدا رو شکر کردم که خدا چنین فرشته های به ما داده کلی برای

محمد و دخترم فاطمه دعا کردم و اومدم خونه

خدایا به داده هایت شکر- به نداده هایت شکر- به کرفتاریهایت شکر
جون داده هایت نعمت- نداده هایت حکمت- وکرفتاریهایت امتحان

الهی لک الشکر بما اعطیتنی- ولک الشکر بما حرمتنی- ولک الشکر بما ابلیتنی
لأن عطایاک نعمة- وحرمانک حکمة- وبلاءک امتحان

بس خدا را در همه حال باید شکر کرد که او ارحم الراحمین است
 

کاش می شد بی کسی را چاره کرد
دفتر دلواپسی را پاره کرد
یک سحر زلف تو را در خواب خوش
با نوازش های باران شانه کرد
در پس دیوار این شهر عجیب
... در کنارت عاشقانه خانه کرد
کاش می شد دست در دست تو داد
دیده با اهل جهان بیگانه کرد
هر چه نیرنگ و ریا و رنگ بود
با حضورت با صفا و ساده کرد
باز باید یک غزل از نو سرود
نام تو در قالب هر واژه کرد

واقعن که!!!

عجب دنیای عجیبیست تا فریاد نکشی به سویت باز نمیگردندتا گریه نکنی نوازشت نمی کنندتا مریض نشوی برایت گل نمی آورندتا اخم نکنی دستت را نمیگیرن تا نمیری برایت گریه نمیکنند
واقعن عجیبه ولی چرا به چه قیمتی ؟

سلام به دوستای خوبم شرمنده نمیتونم زیاد بهتون سر بزنم این روزا گرفتاریم زیاده زیاد نمیتونم

بیام وبلاگ از تمام دوستانی که تا این مدت منو همراهی کردن و میکنن ممنوم ایشالله سر فرصت

به همتون سر میزنم  این وبلاگ متعلق به خودتون قدمتون بالای چشام

 دوره ارزانیست ... شرف اینجا ارزان ... تن عریان ارزان ... آبرو قیمت یک تکه نان ... و دروغ از همه چیز ارزانتر ... و چه تخفیفی خوردست ، قیمت هر انسان!!