حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

برأی تو که هیجؤقت نفهمیدی

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟   از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.   از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ از چه بنویسم؟   از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟   ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.   از چه بنویسم؟ از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟   شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم، دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.   شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکاری شناخته شدم.   نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.   که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی... امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی... از من بریدی و از این آشیان پریدی..

دنیای أینروزائ من

‎​دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست اگر برف بیاید هست اگر برف نیاید نیست مثل دنیای من اگر تو باشی هستم اگر نباشی .....!

دلتنک که شدی بیش من بیا کمی غصه هست با هم میخوریم