حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حرف دل(نویسنده بهنوش صداقت)

خیلی دلم گرفته نمی دانم چه کنم این دنیا به هیچ کی وفا نکرد که به من وفا کند دوست دارم تنها باشم تنها زندگی کنم تنها بمیرم.هیچ کس حرف دل کسی را نمی فهمد همه شدن یه کوه یخی نمی دانم چرا؟چرا هیچ کس ادم را درک نمی کند اخه چرا؟هر کس در زندگی یه دردی دارد ولی من هزار درد باز هم شکر.هر کاری می کنم نمی توانم احساسم را بیان کنم هیچ که از درد دلم خبر ندارد ولی باید سکوت کنم و صبور باشم.خدا یا با این دل تنگ چه کنم باز هم نمی دانم چرا کسی مرا نمی فهمد چرا دنیا شده پر از جنگ و جدال هیچ که با هیچ که مهربان نیست نمد دانم.گریه امانم نمی دهد رفتی ونگفتی چه می شود رویای من مگر یادت رفته یه روز رویای تو بودم زندگیم تلخ و دلم تنگ بود امدی و با کلام شیرینت زندگی را برایم معنا بخشیدی چرا باید بری.خدا یا تو بگو به من چه کنم

نظرات 1 + ارسال نظر
دریا دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ

جالب بود موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد