حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

شعری از الهام صداقت

برادر جان خداحافظ

چقدر تلخ بود آن روز زمستانی

همان روزی که می‌مردم نمی‌دیدم

همان روز سیاه و نکبت‌انگیز

نگاه آخرت بر آن دو چشمم خوب افکندی

و رفتی

ندانستن نگاه آخرت بود

ندانستم وداع آخری بود

چنان آرام رفتی تو

که حتی من صدای آن دو پایت نیز نشنیدم

ندانستم وداع آخری بود

ندانستن نگاه آخری بود

همه گفتند که تقدیرت همین بود

وداع آخرت با ما همین بود

نگاه آخرت با ما

کلام آخرت با ما

نگفتی تو خداحافظ

نگفتی تو که مادر جان

خداحافظ

برادر جان خداحافظ

پدر جانم دگر از پیشتان برکنده سامانم

حلالم کن دم آخر

که دیگر من نمی‌آیم

نفهمیدم در آغوشت بگیرم

ندانستم سفر کردی دگر برگشتنی نیست

ولی گویند که خوبان در جوانی زود می‌میرند

نگفتی که من برکنده سامانم

نگفتی که من می‌رم دگر هرگز نمی‌آیم

برادر جان خداحافظ

برادر جان خداحافظ

ندانستم وداع آخری بود

ندانستم نگاه آخری بود

ندانستم کلام آخری بود

برادر جان خداحافظ

برادر جان خداحافظ

برادر جان خداحافظ