حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

شعری از فاضل نظری(اهنگ)

از صلح می گویند 

 یا از جنگ می خوانند؟!
دیوانه ها اواز بی اهنگ می خوانند
گاهی قناریها اگر در باغ  هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می خوانند
کنج قفس می میرم واین خلق بازرگان
چون قصه ها مرگ مرا نیرنگ می دانند
سنگم به بد نامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می خوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به ان دریای ابی رنگ می خوانند

شعری از سهراب سپهری

یادمه
می رویید در جنگل خاموش رویا بود
شبنم ها بر جا بود
درها باز چشم تماشا بازچشم تماشاتروخدا
در هر ......ایا بود؟
خورشیدی در هر مشت:بام نگه بالا بود
می بویید گل وا بود؟بوییدن بی ما بود:زیبا بود
تنهای تنها بود
ناپیدا پیدا بود
او انجا انجا بود

حرف دل نویسنده

سنگینی باری که خدا بر دوش ما می گذارد انقدر زیاد نیست که کمرمان را خرد کند
انقدر است که ما را برای دعا به زانو در می اورد.ولی ما طاقت هیچ غمی را نداریم
در این موقع باید به خدا پناه برد واز شر شیطان به دور.خدا یا هر غمی که تحمل اش را
نداریم از ما به دور کن چون تویی که بر همه چیز توانایی.پس هر چه خدا انتخاب کرده باید
بپذیریم  چه خوب چه بد باید راضی باشیم بار خدایا به من صبر بده تا به خوبی از پس
امتحانت بر بیام امین یا رب العالمین

حرف دل(نویسنده بهنوش صداقت)

خیلی دلم گرفته نمی دانم چه کنم این دنیا به هیچ کی وفا نکرد که به من وفا کند دوست دارم تنها باشم تنها زندگی کنم تنها بمیرم.هیچ کس حرف دل کسی را نمی فهمد همه شدن یه کوه یخی نمی دانم چرا؟چرا هیچ کس ادم را درک نمی کند اخه چرا؟هر کس در زندگی یه دردی دارد ولی من هزار درد باز هم شکر.هر کاری می کنم نمی توانم احساسم را بیان کنم هیچ که از درد دلم خبر ندارد ولی باید سکوت کنم و صبور باشم.خدا یا با این دل تنگ چه کنم باز هم نمی دانم چرا کسی مرا نمی فهمد چرا دنیا شده پر از جنگ و جدال هیچ که با هیچ که مهربان نیست نمد دانم.گریه امانم نمی دهد رفتی ونگفتی چه می شود رویای من مگر یادت رفته یه روز رویای تو بودم زندگیم تلخ و دلم تنگ بود امدی و با کلام شیرینت زندگی را برایم معنا بخشیدی چرا باید بری.خدا یا تو بگو به من چه کنم

محبوب من(الهام صداقت)

 

هنوز هم به پایت هستم تا کی و تا چه زمان نمی دانم بیا وبه چشمهای پر از اشکم بنگرکه در نبود توچه عاشقانه می بارد.این که تا کی بمانم در انتطارت خدا می داند تا وقتی که اشک در چشمان من جاریست و نورعشق تودردیده در چشمان پر از اشکم همچون ستاره ای خواهی درخشید.این را بدان که روزگار وفا نخواهد کرد نه به من نه به تو نه به او.تا هستم بیادم باش ومرا نگه بداردر قلبت انوقت که رفتم ونیستم دیگر چه سود باز هم صد حیف حالا تو رفته ای از دست رفتی به ان سوی بی من ومن مانده ام وقلبی که زود شکست دیگر نیستی اه نیستی که دستان پر از مهرت را بگیرم وبه چشمان پر از اشکت بوسه زنم ای که گفتی یه روز می روم وباورم نشد.رفتی اخر و تنها شدم تا ابد.نازنین بگو انجا هم کسی لحظه به لحظه و پابه پای تو می گرید؟یا نه این منم که چه با تو وچه بی تو دیوانه وار میگریم.ای که گفتی تا اخرین لحظات عمرم به یادت هستم ودر قلبم خواهی ماند  حالا بگو که رفته ای و خاموشی خاموش خاموش.باز هم بیادم هستی در قلبت جایی برای من مانده یا نه؟رفتم و دیگر نیستم و تمام شد انچه بین من وتو بود.
عزیز دل اگر می بینی که تابه حال زنده ام وعهد را شکسته ام چیزی مپرس زندگی ام می گذرد سخت و تلخ نه با تو بلکه با خیال تو.  

عقل می گوید خموش باش خموش وصبور ولی ای خوب من بی تو چه توان کردوکجاست جای صبر و قراروچیست انچه که بتواند تو و یادت را از قلبم بیرون براند.
فرشته من چیزی بگو حرفی بزن شاید اکنون روح تو نظاره گر من است وبه من می نگرد.
پس مرا دریاب باز هم می مانم در انتظارت قلب من ندا می دهد که عاقبت خواهی امدو مرا با خود همسفر خواهی کرد حالا کی وچه زمان باز هم خدا میداند.