حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

تقدیم به داداش مصطفی

این پستم و میخوام به یه دوست که بهتر بگم یه جورایی داداشم می مونه خیلی بهم نزدیکه

مثل داداش واقعیم دوستش دارم خیلی مهربونه میخوام محبتاشو اینجوری بهش بفهمونم که بگم

داداشی ممنون از احساس همدلیت ممنون از اینکه پای غم ها و شادیهای من نشستی دوستت

دارم تا نفس میکشم :اسیر وازه محبتم خالی از بغض دل و حسادتم عاشق دستهای بارفاقتم

زندگی اینجوری داده عادتم

خبر ندارن من و تو دیونه ی صداقتیم

عاشق و دلبسته ی هم اخر هر رفاقتیم 



بیا به خوابم(عمادم)

امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک از تو خلاصه کردم:

ای کاش می شد یک بارتنها همین یک بار تکرار می شد!تکرار شاید یه کسی شبها برای اینکه

خواب تو را ببیینه به خدا التماس میکنه شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ می زنه و

تپش قلبش مرتب بیشتر میشه اما مطمن باش یه کسی شبها به خواطر دیدن تو توی دریای

اشک میخوابه ولی دم نمیزنه و تو اونو نمی بینی فقط یه باز یه بار محض رضای خدا بیا به خوابم