حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

کاش

کاش قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگهای اخرتقویم عشق حرفی از یک روزبارانی نداشت

کاش می شد راه سخت عشق رابی خط پیمود وقربانی نداشت 



یه شب خوب

دیشب  دلم گرفته بود از توخونه نشستن که یهو ابجی الهام زنگ زد و گفت بهنوش نمیای بریم

پارک که گفتم  چرا نیام پاشو بریم هنمز 5دقیقه نگذشته بود که باز خاله زنگ زد گفت  عزیزم  چقد

تو خونه بشینیم نمای بریم دریا گفتم امروز همه چتون شده خدا بده شانس  بهش گفتم باشه بزار
ابجی بگم با هم بریم خلاصه ما از اینجا یه ماشین گرفتیم و رفتیم البته با پیاده میتونستیم بریم

راهی نبود ولی بخاطر گرما تنبلی کردیم حدودا ساعت 9 بود که خاله به بچه ها رسیدن گفتم وای

چرا دیر اومدین  بنده خدا گفتش نمیدونی این پسره وقتی میخواد ما را جایی ببره 2 ساعت تو 

حموم میره گفتم واخاله بزار بره باشوخی گفتم خو باید به خودش برسه که نظردخترا روجلب کنه

پسرخاله گفت دمت گرم اینجا رو خوب اومدی همه زدن زیر خنده گفتم ولی زیاد هم خوشخال

نباش مجردی راحتری زندگی سخته گفت وای منو نترسون جدی میگی ابجی برگشت و گفت این

حرفونزن بزار زن بگیرن مامانش اینا راحت بشن البته باشوخی.یهو یاده داداش شهرام افتادم حدودا
ساعت10 بود یه زنگ زدم گفتم باشو بیا اینجا باهم باشیم گفتش:باشه مغازه رو که بستیم میام

بله داداشی هم اومد کلی توپ بازی وبگو بخندو شوخی کردیم با هم  دختر خاله هم با ابجی مدام

با گوشی ور میرفتنو و ابجی که گوشی جدید گرفته بود از نوع blakberyکه دختر خاله داشت باهم

یه چیزاشو تمرین میکردن یاد بگیرن گفتم بده ببینم چیه یه سری به facebookزدم دیدم خبری

نیس گفتم ای دی موچک کنم که دیدم دوستم هستش یه خورده حرفیدم باهاش دیدم داداشی

میگه من برم فوتبال ببینم ما هم تا12 نشستیمو  با هم اومدیم خونه ما اینجا هم کلی وراجی و

بگوبخند تا ساعت2 شب  شوهر که با شوهرخواهرخسته بودن به قول خودشون نیومدن خونه 
 

مونده بودن  بله اینم از دیشب ما راستی نگفتم هوا گرم بود بیچاره شدیم 51درجه فکرشو بکن

ولی خب عادت داریم دیگه. قابل اگهی دوستان باید بگم هر کی   میخواد به دبی سفر کنه تو عید

بیاد وگرنه پوستش کندن  میدونم کسی طاقت چنین گرمایی نداره مگه نه

تو به من نخند عزیز

تو به من نخند عزیز وقتی که گریه میکنم

اتیش نزن دل منو وقتی که داغون دلم

تو به من نگو یه روز میخوام برم زپیش تو

تو به من نخند عزیز این روز نه روز خندته

وقتی که مردم نبودم اون روز روز گریه ات

شعری از ابجی گلم الهام صداقت

هیچی نگو نمیدونم

خیلی  سخته ادم بفهمه که داره بی هدف نفس میکشه مگه نه؟فکر کنم منم یکی از اونا باشم

بعضی وقتها ادم از خودش از زندگیش بدجوری دلگیر میشه ای خدا دلگیرم از همه .فکرش و بکن

یکی دوستت داشته باشه ولی هدف از دوست داشتن یه چیز دیگه باشه یه چیزی که .............

این باعث میشه که از زندگیت لذت نبری یه جورایی ازش دور باشی به نظر من زندگی عشق

محبت.درک کردن وچیزهای دیگه هم میتونه باشه ولی خب بی خیال حتما روزی به خودش میاد

میفهمه شاید هم من اشتباه میکنم ولی نه !