حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

حسرت دیدار

بیزارم از اشک حسرت (رازگل شب بو در ارشیو اذر ماه تقدیم به دخترم فاطمه)

بزرگترین ارزویم

چندی است با زندگی ام بیگانه شده ام در این شهر ادمها ادمک شده اندای کاش میدانستم چه

کسی زندگی ام را نوشته و سرنوشتم را این چنین سرشته دیگه نمیکشم دیگه طاقت این همه

رنج و غم وحسرت دیدار را ندارم حسرت دیداری که با امدنش شاید بتونه زندگی ام را از این بی

روحی وسردی نجات بده یعنی میشود روزی به این انتظار پایان داد چند روزی است که حالم خوب

نیست همش اشک چشمام جاریست تا جایی که جلو دیدم را گرفته وسر درد عجیبی به سراغم

اومده  ولی بازم جز توکل بر خدا راهی نمونده دردم از اینه که هیچکس درکت نمیکنه همه شدن

کوه یخی همه دارن زور میگن حتی ....... نمی دانم  نمی دانم فقط تنها کسی که تنهام نمیذاره

اشکام و گریه هامه با اینا اروم میشم
 



تقدیم به مادر گلم که از صمیم قلب دوستش دارم ولی ازش دورم

نامه هاتو من تا سحر خوندم

خسته از درد غربت چشم برات موندم

سر به روی نامه هات من خواب تو دیدم

نامه هاتومن خیلی دوست دارم

مینویسی جان مادرمن چه کم دارم

تا تورادارم مادرمن چه غم دارم

مادرم غربت چراتوراکرداز من جدا

مادرمادرتورامن کم دارم بیا

بی تو من غم دارم بیا

مادرم ای مهربون با دل من همزبون

مادر مادر میدونی که برات تنگه دلم

بی توغم شده اهنگ دلم

مادم تنگ دلم نگوازتوغافلم

مادر مادرتورامن به خدا میسپارمت

میدونی که چقدر دوست دارمت

***دوستت دارم مادرم***

دلم باران میخواهد

اندکی ابر میخواهم تا قطره قطره اشکهایم را در ان جای دهم تا دیگر شبها بالشتم با اشکام خیس و

بارانی نشود اندکی ابر میخواهم که موقع باریدن باران اشکام از ان جاری شود وبا باریدن ان در  

 

زمین جای خالی او رابرایم پر کند وقتی  دلم برایش تنگ میشود هیچکس و هیچ چیز نمیتواند جای

خالی او را برایم پر کند دلم می خواهد ببارم وببارم مثل ان ابری که داتنگ باران است منم دلتنگ
 

بارانم بارانی که با باریدنش  بهم ارامش میده خدا یا دلم دلتنگ باران است

مهم نیست

مهم نیست چند بهار در کنار هم باشیم و در کنار هم زندگی کنیم باورکنیدمهم این است که یادمان
باشدعمرمان کوتاه ست که فکرشم نمیکنیم مگه نه؟ در پایان زندگی خیلی از ما خواهیم گفت:
 

کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم وهمه ناگفته های مهر امیز یک 


عمر را در چندثانیه بگوییم ای کاش هیچکدوممون نه من نه تو با خاطراتمون زندگی نمیکردیم چرا

باید اینگونه باشیم؟؟پس بیاییم تا زنده ایم تا فرصت داریم زمان حالمون را از دست ندیم تا زمانی 

 

جز خاطره های  دست نیافتنی نشود 

گریز و درد

رفتم منو ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریزبرایم نمانده بود

این عشق اتشین پرازدرد بی امید 


در وادی گناه وجنونم کشانده بود 


رفتم که داغ بوسه پرحسرت تو را 

 

با اشکهای دیده زلب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با ناگفته ها به خود ابرو دهم

رفتم مگو که چرا رفت ننگ بود

عشق منو نیاز توسوزوسازما

ازپرده خموشی و ظلمت چو نورصبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

درلابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یه گور بی نشان

فارغ شوم زکشمکش وجنگ و زندگی

من از دوچشم روشن گریان گریختم

ازخنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به اغوش سردهجر

ازرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله اتش زمن مگیر

میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته واسیر

روحی مشوشم که شبی بیخبر زخویش

در دامن سکوت به سختی گریستم 


نالان زکرده ها وپشیمان زگفته ها

دیدم که لایق تو وعشق تو نیستم

فروغ فرخزاد