اخرش باید جدا شیم
ما باید با هم نباشیم
اخرش تو این دوراهی
هر دومون باید فنا شیم
اخرش باید بریم ما
نمونیم تو شک و تردید
سر نوشت ما همینه
نباید باهاش بجنگیم
اخرش قصه تموم شد
عاشقت تنهاترین شد
ما که به هم نرسیدیم
عشقمون ورد زبون شد
امروز قرارار گذاشتم با ابجی الی بریم خونه همسایه اخه سر زدن به همسایه واجبه اونم اگه چند
روزی بشه که اصلن همدیگه رو ندیده باشیم رو برای رفتن اماده بودیم که داش کوچیگه زنگ زد
می خوام بیام زنگ خونه زده شد منم با عجله که داداش پشت در نمونه خودمو فورن به در
رسوندم ولی یهو دیدم دوستش باهاشه با دستپاچگی دنبال یه روسری بودیم که خدا رو شکر روی
موبل پیداش کردم خلاصه اومدن تو با هم نشستیم هی گفتیم هی خندیدیم یک ساعتی موندن
بعد رفتن ما هم رفتیم خونه همسایمون همین که در زدم با دیدن پچه های دوستم که اومدن
پشت در خیلی خوشحال شدم اتفاقی دوستم اونجا بود خلاصه مثل اینکه چند سال بود همو
ندیده بودیم بلاخره بهم رسیدیم بازم بلتوث بازی و جک و بگو بخند و همدیگه رو دس انداختن
شروع شد کلی حال کردیم تو راه که داشتیم میومدیم گفتم یه کارت شارز بگیرم رفتم مغازه گفتش
ندارم دیدم یه اقایی دنبالمه گفتش کارت میخوای گفتم اره گفتش چندی گفتم20 درهمی دیدم
داره شمارمو می پرسه گفتم برای چته گفتش من پولها رو ریختم تو موبایلم اینجوری هر کی
هر چی می خواد براش sendمیکنم پولمو میگیرم اینجوریشو دیگه ندیده بودم ولی خب حق دارن باید یه جوری
نون در ارن دیگه مگه نه
وقتی از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که بعد از این با تو خواهم بودبه او گفتم
کیستی گفت غم فکر کردم غم عروسکی خواهد بود که من بعدها با او بازی خواهم کرد ولی بعدها
فهمیدم که من عروسکی هستم در دستان غم (با تشکر از سعیده دوست خوبم)
ما انسانها با سه بوسه تکمیل می شویم یک بوسه مادر که با ان پا به عرصه خاکی می گذاریم
دو بوسه عشق که یک عمر با ان زندگی میکنیم سه بوسه خاک که با ان پا به عرصه ابدیت
می گذاریم پس بیایید قدر این بوسه ها که زندگی ما به ان بستگی دارد بدانیم